کوهمره کاکایل خوش اندی
یادباد آبادي سرسبز ایل/ مردمان خوب و یكرنگ و اصیل/نان و دوغ و پونه و كشك و كره/ آغل بزغاله و میش و بره/ كاش برميگشت دوباره مشك دوغ/خسته ايم از دوره رنگ و دروغ!
دوستی روزی به من گفت ای فلان گفتم : بلی گفت: شعری از تو میخواهم روان گفتم :بچشم گفت :می خواهم برای یادگاری قطعه ای تا بماند روزگار جاودان گفتم :بچشم گفت :نام صولت الدوله به گوشت آشناست گفتم :آری گفت :وصفش کن بیان گفتم :بچشم گفت :از جنگ جنوب وایلخانان رشید شرح حال مختصر بنما بیان گفتم :بچشم گفت :نام اصلیش را نیز در شعرت ببر حضرت سردار اسماعیل خان گفتم :بچشم گفت :فرزندان صولت را فلانی بی وضو نامشان هرگز نیاور بر زبان گفتم :بچشم گفت :بهمن خان شهید ملی میهن پرست شرح حال مختصر زان ما بیان گفتم :بچشم گفت :از بهمن بیگی هم ذکر خیری لازم است پیر روشن فکر فرهنگ زمان گفتم :بچشم او که فرهنگ لروکرد وبلوچ وترک وتات یافت رونق زان مدیر کاردان گفت: بچشم گفت :از میمند گل میخواهم وعطرگلاب تا کنم یک جا نثار دوستان گفتم :بچشم گفت :براین نامی ونام آوران این زمان وهر زمان گفتم :بچشم گفت :میخواهی بگویم گفتمش: بازم بگو گفت :بنما ادای شاعراگفت :از مآذون وشاگردان او نامی ببر بالخص کوچنده شیرین زبان گفتم :بچشم گفت :بنویس آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت یافت دیگر پاک داستان ایل وخان گفتم :بچشم گفت :بنویس آسمان آلوده شد از دود وجنگ نیست دیگر آسمان آن آسمان گفتم :بچشم
نظرات شما عزیزان:
پاسخ:قابل شما رو نداشت
برچسبها: شعر کوهمره